درع که
رو کی ممه ای خطاحوزير
(م 2310गुजरात ना प्रणाम मा कौन 776
Answers
Answer:
عظمی و سومرو پیش سراب در رستوران می روند. سراب نگران است و میگوید :«من اصلا خیالم راحت نیست.چون جنک بیخیال این کار نمیشه». سومرو و عظمی سعی در آرام کردن سراب دارند. سراب با کنایه، بخاطر کارهایی که عظمی با شرکت کرد با او صحبت میکند. عظمی دلخور شده و میگوید ««شما هنوزم نمیبیند که من چه کاری برای حمایت از شما میکنم. واقعا که. من مدیر اجرایی این شرکت بودم.» سومرو سعی در آرام کردن جو دارد و به سراب میگوید :«تو فقط الان چون فریده خانم سهامت رو داده عذاب وجدان گرفتی.» عظمی میگوید :«شما یادتون رفته چرا این کار رو کردید؟ دلیلتون به تنهایی کفایت میکنه». سراب یاد گذشته می افتد که هر سه دور هم جمع شده بودند و عظمی خبر سرطان فریده خانم را به سراب داد. سراب شوکه شده، و عظمی همچنان گفت که فقط آزرا از این ماجرا خبر دارد و در کمین مرگ فریده خانم نشسته تا میراث او را بالا بکشد. سراب این فکر به ذهنش می رسد که با فروختن زمینهای پدری اش، که به جنک برای نجات شرکت نداده بود، خودش سهام را بخرد تا ثروتش از بین نرود. عظمی به او میگوید که باید این کار را مخفی انجام دهد، وگرنه این بار علاوه بر عظمی، خود او هم نابود می شود. سراب تصمیم میگیرد این سرمایه گذاری را از طریق سومرو انجام دهد تا به نام خودش نباشد و کسی متوجه نشود. سراب مستأصل میگوید :«خب این خبر رو تا کی میتونم مخفی نگه دارم؟» سومرو میگوید :«به وقتش سر فرصت مناسب بهشون میگی.» جنک به شرکت می رود. او وقتی سراغ عظمی و سومرو را میگیرد، میفهمد که هر دو نیستند. او سپس پیش فریده خانم می رود و آنها در مورد حرفهای پلیس در کلانتری صحبت میکنند. جنک از حضور قدیر در کلانتری، با وجود اینکه کاری از دستش بر نمیآید گلایه میکند. فریده خانم از او میخواهد که با یکدیگر از شرکت بروند. جنک فکر میکند که قرار است او را به خانه برساند، اما فریده خانم میگوید:« بریم رستوران میخوایم به آزرا سر بزنیم.» فریده خانم زیر چشمی عکس العمل های جنک را زیر نظر دارد. حسن به مدرسه مرت دنبال او می رود. مرت هنگامی که در حال سوار شدن است، فاطمه را پشت درخت جلوی مدرسه می بیند. او خوشحال می شود و میگوید :«فاطمه اومده دیدن مرت فاطمه اونجاست». حسن با تعجبب اطراف را نگاه میکند اما فاطمه پشت درخت قایم می شود. در رستوران، فریده خانم به آزرا میگوید :«یالا حاضر بود بریم خونه ما.» آزرا کار و مرا را بهانه میکند، اما فریده خانم میگوید ««حسن مرت رو میاره حومه ما. به رستوران هم کاری نداشته باش.» آنها به خانه فریده خانم می روند. او به بلقیس میگوید :«برای شام تدارک ببین. مهمون داریم.» جنک میپرسد :«مهمون کیه؟» فریده خانم میگوید:« وقتی اومد میبینی.» سراب به دیدن هولیا در کافه می رود. هولیا از حضور برهان در کافه گلایه میکند. او همچنین بحث سومرو و شراکتش در شرکت را پیش کشیده و میگوید :«من مطمئنم عظمی پشت این قضیه هست، وگرنه سومرو این همه پول رو از کجا میاره.» سراب در مقابل این حرفها سکوت میکند. برهان و جانسو در سمت دیگر کافه نشسته و در حال حساب و کتاب هستند. برهان در مورد پسری که جانسو به آن علاقه داشت و بخاطر او خودکشی کرد سوال میکند. جانسو به پدرش میگوید که دوست دارد جنک و او یکیدکیر با ببیند. همچنین میگوید:« من در واقع بخاطر او خودکشی نکردم. قضیه اونجوری نیست.» در خانه فریده خانم،بچه ها دور هم جمع شده و پانتومیم بازی میکنند. کمی بعد ، میز شام